ماجراهای ازدواج من
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.این وبلاگ ماجراهای قبل از ازدواج و9سال زندگی مشترک منه.امیدوارم با انتقادات تون کمک کنید به ایجاد انگیزه تا بتونم این وبلاگ روکامل کنم .ممنونم

پيوندها
خریدهدیه
تاشقایق هست زندگی باید کرد
کودکانه
عشق هرگزنمی میرد
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدامن روبا عنوان ماجراهای ازدواج من و آدرس miinna.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود تون رو در زیر نوشته . در صورت وجود لینک من در سایت شما لینکتون به طور خودکار در سایت من قرار میگیرد. موفق باشین









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 104
بازدید ماه : 135
بازدید کل : 6138
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 104
بازدید ماه : 135
بازدید کل : 6138
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
مینا

آرشيو وبلاگ
دی 1391


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 13 دی 1391برچسب:خواستگاری,مهریه,ازدواج,, :: 8:8 :: نويسنده : مینا

 

مادرآقای ه برای دیدن من اومد ، نگران بودم که می خواد چی بهم بگه ولی بنده خدا بیشتر از من خجالت می کشید .حدود60 سال داشت. بسیارظریف ولاغر بود ادکلن تندی هم زده بود.آقای ه ته تغاری اش بود.صحبت خاصی نکردیم وقرار شد تا من شهرستان هستم بیان برای صحبت های نهایی.

اون شب قرار بود آقای ه باتفاق کل خانواده اش برای صحبتهای نهایی بیان .داداش بزرگه که خیلی مهربون وکمک بود اومدخونمون با هم رفتیم میوه وشیرینی خریدیم یادمه بهم گفت : تو اولین عروسی هستی که خودش میره خرید شیرینی.

یه سئوال: آیا فکرمی کنید پدر های پولدار بیشتر ازبقیه پدرها بچه هاشون رو دوست دارن؟بابا نگران بود.پدرمظلوم و زحمتکشم بانگرانی به من نگاه می کرد.حس ترس رو ازچشمهاش می خوندم. بابایی که پول نداره بیشتر ازجونش مایه میذاره تا برای بچه هاش کم نذاشته باشه . من به یادندارم درتمام اون سالها یک عید بابا برای خودش لباس خریده باشه. همیشه پیراهن های کهنه برادرامو می پوشید .پس اگه ما سختیهایی کشیدم مطمئنم اون درد می کشید.رنج می کشید... من با اولین عیدی که گرفتم براش یه کت وشلوار نو خریدم که البته خیلی گشادبود اماخوشحال شد

برادرم قبل از اومدن مهمونها گفت : اگه صحبت ازمهریه شد چی بگیم؟بابا گفت مثل بقیه دخترای فامیل.مامان گفت: به نظرم خودشون عاقل وفهمیده اند خودشون دوتا صحبت کنن هرتصمیمی گرفتن قبوله

داداش وسطی زنگ زد(من وداداش وسطی وابستگی زیادی بهم داشتیم) اول ازم سئوالاتی راجع به آقای ه پرسیدوبعد بهم گفت یه توصیه می کنم اگه می خوای درست عمل کنی اگه به انتخابت مطمئنی مهریه هیچی تعیین نکن یا 1تا5 سکه.

مامانم گفت : به حرفش گوش نده .چون عرف نیست بعدا ممکنه به مشکل بخوری یه مهریه تعیین کن بعدایشالا که پسر خوبیه بهش ببخش.

دوتا از برادرام نبودن داداش کوچیکه دانشجو بود و وسطی تهران کار می کرد.خواهرم رو هم نگفتیم چون مطمئن نبودم صحبتها قطعی می شه ولی آقای ه باتمام خانواده (15) نفر عروس و داماد ونوه ها اومدن

شوهر خواهر آقای ه وبرادر من شروع به صحبت کردن ، برادرم گفت که لوازم رندگی رو با نظر هم بخرن ومهریه روخودشون تعیین کنن.آقای ه اومد توهال وما با هم صحبت کردیم ومهریه رو200سکه تعیین کردیم (البته دلیل این عدد رونمی تونم بگم)که وقتی وارد اتاق شدیم وگفتیم همه قبول کردن.

قرار شد یه عقد ساده توخونه ما برگذاربشه وروزعیدغدیر20بهمن یه جشن نامزدی (عصرانه) برگذار کنیم ویک سال بعد مراسم عروسی بگیریم(با مشارکت دوخانواده)

بعد از رفتن مهمانها برادر وسطی ام زنگ زد وگفت: مهریه چقدر تعیین کردی.

من:200سکه

برادم: منو نا امید کردی .من همیشه فکرمی کردم تو با بقیه دخترا فرق داری.اماخوشبخت باشی

گریه ام گرفت چون فکر کردم بین من وخانواده ام داره فاصله ایجادمی شه.

برادرم: ماهرجابریم .هراتفاقی بیافته همیشه خواهروبرادریم.ما هم خونیم.توحتما خوشبخت می شی.

 
یک شنبه 5 دی 1391برچسب:مجردی,خواستگاری,ازدواج, :: 14:13 :: نويسنده : مینا
ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
با ارسال آدرس وبلاگ درخواست دریافت رمزنمائید


ادامه مطلب ...
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد