ماجراهای ازدواج من
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.این وبلاگ ماجراهای قبل از ازدواج و9سال زندگی مشترک منه.امیدوارم با انتقادات تون کمک کنید به ایجاد انگیزه تا بتونم این وبلاگ روکامل کنم .ممنونم

پيوندها
خریدهدیه
تاشقایق هست زندگی باید کرد
کودکانه
عشق هرگزنمی میرد
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
ازدواج موقت
جلو پنجره ایکس 60
امن ترین درگاه پرداخت اینترنتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدامن روبا عنوان ماجراهای ازدواج من و آدرس miinna.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود تون رو در زیر نوشته . در صورت وجود لینک من در سایت شما لینکتون به طور خودکار در سایت من قرار میگیرد. موفق باشین









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 96
بازدید کل : 6004
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 96
بازدید کل : 6004
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
مینا

آرشيو وبلاگ
دی 1391


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 16 دی 1391برچسب:نامزدی,حلقه,حلقه نامزدی,خریدنامزدی, :: 7:43 :: نويسنده : مینا

 

من یک پارچه آبی آسمونی برای لباس شب جشن نامزدی خریدم وفرستادم برای مامانم که به خیاط بده

همسرم به من زنگ زد وگفت که مامانش خواسته درخریدحلقه حتما همراهمون باشه .

من: من انتخاب خاصی ندارم می خوام یه حلقه ساده(رینگ) وبدون نگین بخرم.خوب اگه باهم ست کنیم که خیلی بهترم هست.

همسرم: برای من مدل حلقه اصلا مهم نیست. باشه توانتخاب کن.اما باید توخریدحلقه مادرم هم باشه.

من : باشه این مدل حلقه همه جاهست می ریم ازشهرستان می خریم ولی یه کارعقب می افتیم.

من وهمسرم درشهرمحل کارمان باهم برای خرید هدایایی که قرار بود روزجشن برای من بیاورند بیرون می رفتیم.هوای سردی بود وما مجبور بودیم باسرعت خرید کنیم چون حدود10روز فرصت داشتیم.باید پاچه چادرسفید می خریدیم من چون چادرنمی پوشیدم ومخصوصا درخانه ویا بالباس عروس(الان همه عروسها شنل می پوشن)گفتمچادرنیاز نیست بخریم یا به جای چادر یه چیز دیگه می خریم.همسرم قبول کرد اما بعد گفت : بهتره ازمادرم بپرسم.زنگ زد ومادرش گفت که بایدحتما چادر بخریم. قبول کردم اما ته دلم ناراضی بودم.ازخرید هرچیز اضافه ای که باید هزینه اش را همسرم می پرداخت حس بدی داشتم.

پارچه ای که برای لباس خریدم خیلی ارزان بود (فکرمی کنم کلا6000 تومن شد). من هم برای همسرم هم یک ادکلن ودیوان حافظ خریدم.

دخترخاله ام هم همان روزها درحال خرید خوانچه بود ومن از نوع خرید ومحل خرید وقیمت هایی که می پرداخت باخبر بودم.منظورم این است که می دانستم دور وبرم چه خبر است اما دلم می سوخت از اینکه همسرم که باید خودش تمام مخارج رامی پرداخت درفشار مالی قراردهم.

درمراسم نامزدی مرسومه که خانواده عروس نبات روتزئین می کنن وبه مهمونا میدن ببرن ومن برای تهیه این همه وسایل تزئینی پول کافی نداشتم واون روزها این در و اون درمی زدم یه چیزی درست کنم که هم قشنگ باشه هم ارزون(آخه مادرشوهرم برای این جورچیزا اهمیت زیادی قائل بود) یکی از همون روزها داداش وسطی زنگ زد وگفت من درحال خرید یک سری جام بلوری ولوازم تزئینی هستم .میخوام برای مهمونا توش نقل ونبات بریزیم وتزئین کنیم(یعنی من هرچی ازمهربونی این داداش وسطی بگم کم گفتم. 5 سال ازمن بزرگتره.اونقدرهواموداشت وخوشحالم کرد که من نمی دونم چطوری اون احساس شادی روبراتون توضیح بدم )

به شهر خودمون برگشتیم ورفتیم برای خریدحلقه من،مادرشوهر،خواهرشوهرمتاهلم وبرادربزرگم  که ماشین آورده بود ومارومی رسوند.اول حلقه من روخریدیم.خواهر شوهرم اصرار داشت حلقه نگینی بخرم ومن گفتم که چون حلقه تاآخرعمرباید دستم باشه باید راحت باشه وحلقه رینگی خریدم که16000تومن شد وبعد طبق قرارمون ازهمسرم خواستم که همون مدل مردونه اش روانتخاب کنه .بعد رفتم پیش داداشم وبهش پول دادم وگفتم بهتره تو پول حلقه مردونه روحساب کنی (باخودم فکر کردم همسرم ازاینکه من پول حلقه روبدم ناراحت می شه) وقتی برگشتم دیدم یه حلقه دیگه انتخاب کرده وخواهرشوهرم گفت: دلیلی نداره حلقه ها مثل هم باشه.حلقه رینگی جالب نیست و..

من چیزی نگفتم چون موضوع اونقدرمهم نبودومی دونستم از روی بدجنسی نمی گه سلیقه اش با من فرق داره

 .خوب ولی ته دلم می خواست مثل هم حلقه بخریم.

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد